من یاسمن 98 رو دوس داشتم اما ازش راضی نیستم میدونی خیلی بالا پایین کردم انگار گم شدم و دوباره خودم رو بعد از سالها پیدا کردم  افتادم ،زمینم زدن ،بازم ولم نکردن یه لگد محکمم بهم زدن و باز هم از یه ادم موزمار رکب بدی خوردم و خیلی دیر بلند شدم ماه ها از عمرم رفت این که من بگم خب نمیتونم من اینجوریم دلیل نمیشه روزها و شبها گریه میکردم من خودم رو در یک موقعیت مسخره راضی میدیم و عاطفی بسیار ضعیف و وابسته بودم نه ضعیف کمه گند زدم خیلی گند در عجبم چطور اینهمه خودم رو کوچک دیدم نمیخام فاز بدم بگم خوبه خیلی چیزا یاد گرفتم نه اتفاقا خیلی بد بود دیر بلند شدم خیلی دیر کلا یه ایراد بزرگ در من اینه که دیر خودمو جمع جور میکنم مینویسم که یادم باشه در سال98 یاسمنی بودم که ساعتها در فضای مجازی بود سردرگم بود و نمیدونست از زندگی چی میخاد و هیچ مفهومی از زندگی نداشت ساعتها به مکالمات پوچی که با دیگران داشت فکر میکرد و ساعتها خودشو برای درگیری های لفظی که هیچوقت اتفاق نیفتاد اماده میکرد یه راحتی به نقطه اوج عصبانیت میرسید صداش همیشه بالا بود وقتی عصبی میشد دستش میلرزید همه حرفهایی که میشنید جواب میداد با تندخویی جواب میداد تنبل بود اما فک میکرد خیلی زرنگه برای انجام حتی یه برنامه ریزی ساده یک هفته لااقل تعلل میکرد قبح خیلی چیزا براش شکسته شده بود مثلن با کوچکترین فشار که نه حتی وقتی حالم نداشتم به برنامم پایبند نمیموندم حتی بدتر فقط برای ایجاد یه حس کاذب که اره یه هدف دارم که به سمتش میرم ولی در عمل با کوچکترین بهانه که نه حتی دنبال یه چیزی میگشتم که از دستش در برم بعدشم میگم خب حق داشتم وقتی ندونی توی زندگیت میخای چی بشی و چیکار کنی همینه ساعتها از جوانیم برای  دیدن پست و پروفایل و  last seenبقیه ادما رفت تا یه روز گفتم انقدر عمرم بی ارزشه بپد همین قدر  cheep شدم بودم ترسو بودم بی اندازه به حدی که از کاه کوه میساختم و به حد دیوانه واری فاجعه رو در ذهنم میساختم و به طرز عجیبی از بهترین موقعیتها ترسناک ترین چیزها رو میساخت چون ترسو بود و به راحتی فریب میخورد سالهای سال است این یاسمن از همه چی میترسه از رابطه از رشد کردن از پول . ترسم بخاطر اینه که خیلی فکر میکنم به طرز وسواس گونه ایی دیوانه کننده نتیجه اینکه این بود که نمیخاست حباب امن دورشو بشکنه و رشد کنه و . در جنگ با خودم هستم که اون یاسمنی باشم که انتظار دارم که دوسش دارم

اما دوسش داشتم چون در این سال ساعتها با خودم خلوت کردم تمام این 34 سال به اندازه این یک سال من به درون خودم توجه نکردم میدونی اصلا یه دید سطی به درون داشتم مثلا مفهوم تغییر فوقش برای من این بود که به جای ساعت 9 یه ساعت زودتر بیدار شم  این که تغییر نیست ویزگی های بد درونم  رو تا یه حدوی پیدا کردم و توی دفتر خاطراتم نوشتم 

و اینکه من انتخاب کردم من مسیر ایندمو انتخاب کردم و پای تک تک سختیاش و خطراتشم تصمیم گرفتم که وایسم  هیچی نمیخام جز اینکه بتونم

میخام برم و بتونم میخام از صفر شروع کنم و به معنی واقعی کلمه از زیرزیز صفر شروع کنم

کاش یه روز بیام بگم من خاستم گشتم دویدم سختی کشیدم اما شد

یه روز بیام بگم از صفر شروع کردنت مبارک

امروز تب لتی که خریدم و دارم باهاش این پست رو مینویسم رو پس میدم چون در راستای اهدافم نیست و هزینه اضافیه مگه میخام چیکار کنم که دوتا device electronicداشته باشم حرف اخر:

فاک تنبلی

فاک پوچی

فاک ترس

به وقت : هفده فروردینه کرونایی 1399


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها