از اول

نباید کم بیارم همه جور اتفاقی میفته که نتونم روی برنامه ای که دارم بمونم .

مثلا کرونا میاد وقتی که من ماموریتم توی تهران .

خیلی ترسیده بودم خیلی توی پروازم به تهران نزدیک بود هواپیمام سقوط کنه قریب به 40 دقیقه توی هواپیما حبس بودیم تا ماشین اومد مارو منتقل کرد خیلی ترسیده بودم خیلی طوری که شب توی مهمانسرای دانشگاه کابوس میدیدم و همه رو بیدار کردم sad

ولی همیشه معتقدم که خدا هرچی خیره سر راهت میذاره با دوتا دوست خوب آشنا شدم توی تهران که برای مهاجرتم راهنماییم کردن .

هنوز آدمای خوب هستن .ستاره ما رو از تهران تاشهرم  با ماشین خودش آورد منم دیگه با هواپیما نیومدم هم از نظر سقوط هم از نظر کرونا خیلی ترسیده بودم.

حالا دیگه میدونم 100% چی میخام هر روز از تردید هام کم میشه و به یقینم اضافه میشه

من دوست دارم موقعیت جدید و یه جای کاملا متفاوت رو تجربه کنم canada

ای کاش بتونم .

این همیشه برام یه رویا بوده این روزا تبدیل به یه هدف محکم شده

گام اول = آیلتس 7

گام دوم= افزایش علمم و دانشم در رشته خودم

گام سوم = اقدامات مالی مهاجرت

گام چهارم= مهاجرت

خیلی خوشحالم که میدونم تا ده سال آینده چه کارایی میتونم انجام بدم

خیلی خوشحال میشم وقتی به گذشتم نگا میکنم و میبینم نتونستم مثله همه دخترای دیگه تن به یه ازدواج عادی و جز روزمرگی های اجتماعی باشه بدم ولی الان میتونم یه زندگی خیلی متفاوت و عالی رو آرزو و هدفمم کنم.

هر روز کمتر اینجا دوست دارم و دلم میخاد نباشم.

یه روزی میام مینویسم :

همه چیز از اینجا شروع شد.

پنجم اسفند ماه 1398

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها